تا گه از جم یادگارست این همایون روزگار


این جهان هرگز مباد از شاه عالم یادگار

باد میمون و مبارک صدهزاران جشن جم


بر خداوندی که چون جم بنده دارد صدهزار

سایهٔ یزدان ملک سلطان که از تأیید بخت


پیش از آدم کرد عالم عدل او را اختیار

همتش کرده است ناز نیکخواهان را چو نور


رفعتش کردست نور بدسگالان را چو نار

پادشاهی را کند رای بلندش تربیت


پادشاهان را دهد عدل تمامش زینهار

گر نه خورشیدست و رضوان است در شاهی چرا


او زمین گردون نهادست و جهان فردوس وار

خلق را آسایش خلد و نهیب محشرست


بزمگاهش روز بزم و بارگاهش روز بار

تیغ گوهردار او از آسمان آمد مگر


زانکه زخمش بر مخالف هست زخم ذوالفقار

دوستان را جان فزاید روز مهر و خرمی


دشمنان را جان گزاید روز کین و کارزار

قاف تا قاف جهان را داور است و پادشاه


شرق تا غرب زمین را خسروست و شهریار

زان همایون تر نباشد ملک را صاحبقران


زو مبارکتر نباشد خلق را پروردگار

شهریارا برخور و شادی کن و رامش فزای


زین همایون نوبهار و زین مبار ک روزگار

عالم از عدل تو همچون نوبهاری بشکفید


روزگار تو همه خرم سزد چون نوبهار

وقت آن آمد که فرمایی کشیدن بامداد


تخت زیرگلستان و رخت زیر لاله زار

چهرهٔ جانان شناسی لاله را در بوستان


قامت دلبر شماری سرو را بر جویبار

بر شکوفه باده نوشی کاو بود چون روی دوست


وز بنفشه شاد باشی کاو بود چون زلف یار

روز نوروزست و هر بنده نثار آرد همی


بنده ی شاعر همی خواهد که جان آرد نثار

تا شمارست و قیاس از آسمان و آفتاب


ملک بادت بی قیاس و عمر بادت بی شمار

با نشاط و رامش و پیروزی و نیک اختری


همچنین نوروز صد نوروز دیگر برگذار

شادی و شاهی و کام و می همه در دست توست


شاد باش و شاه باش و کام جوی و می گسار